غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در استخوان هایت
جاسوس می شود در قــلبت
آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون
در ادامه مطلب...
غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در استخوان هایت
جاسوس می شود در قــلبت
آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون
•
هربار که کودکانه دست کسی را می گرفتم ، گم می شدم
حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است
اضطراب گم شدن نیست
•
آدما خیلی نمیتونن از هم دور باشن ، بالاخره یه چیزی جا میمونه که مجبورن برگردن !
سعی نکن از من دورشی چون دلت اینجاست …
•
مــَن عـاشقت هــَستـَم …
و تـا انتــَهاے ایـن دنیـاے پـُـر از تـُهـے
هـیچ کـارے بـه جـُـز دوسـت داشـتـَنـَت نـَـدارم
هـیچ دلـیلے بــَرای تـَنـها گـُذاشـتـَنت نــَدارم
هـیچ بــَهانه اے بــَراے از یـاد بـُردنــَت حـَتـے بــَراے لـَحـظه اے نــَدارم…
•
ﻣﯿﺘﻮﺍنم ﺗﻤﺎﻡ زندگیم ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ بگیرم ؛ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪگیم ﯾﮏ “تو” ﺑﺎﺷﺪ !
•
به سلامتی پدر و مادر که اونقدر روحشون بزرگ و با عظمته که تا وقتی هستن عقلمون نمیتونه وسعت مهربونی شونو درک کنه ، اما وقتی میرن جای خالیشون رو به وسعت یه دریا کنارمون حس میکنیم …
•
این روزها هیچ چیز سرجایش نیست جز تو !
چه زیبا جا گرفته ای در دلم …
منبع http://eliijoon.persianblog.ir